یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

بفــــــهــــــم ...

آدمیزاد....
غرورش را خیلی دوست دارد،

اگر داشته باشد،
آن را از او نگیرید...

حتی به امانت نبرید...
ضربه ای هم نزنیدش،
چه رسد به شکستن یا له کردن!

آدمی غرورش را خیلی زیاد، شاید بیشتر از تمام داشته هایش، دوست
می دارد؛
حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر
دوستت دارد!

و این را بفهم آدمیزاد!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:ادمیزاد,غرور,خاطر,دوست,شکست,له,,
  • زیبــا ببینیـــم... زیبـــا بیاندیشیــــم!

    احساس نیکو به زندگی داشتن،

    در گرو احساس نیکو به خود داشتن است.

    هرگز خنده را از یاد مبر،

    و غرور نیز نباید مانع گریستن تو شود.

    با خندیدن و گریستن است که معنای زندگی کامل می شود!!!

    ----------------------------------------------------------------------
    گاهـي فـقـط بايــد

    لبـخـنـد بـزنــي

    و

    رد شـــوي

    بگـذار فـکـر کنـنـد

    نـفـــهــميــــدي...!!!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:لبخند,فکر,خندیدن,گریستن,احساس,نیکو,زندگی,معنا,غرور,
  • آرزوی نقش بر آب

    در من غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو غرور از توان من فزونتر

    در من نيازي مي كشد پيوسته فرياد

    در تو گريزي مي گشايد هر زمان پر

    اي كاش در خاطر گل مهرت نمي رست

    اي كاش در من آرزويت جان نمي يافت

    اي كاش دست روز و شب با تار و پودش

    از هر فريبي رشته عمرم نمي بافت

    انديشه روز و شبم پيوسته اين است

    ‌من بر تو بستم دل ؟

    دريغ از دل كه بستم

    افسوس بر من، گوهر خود را فشاندم

    در پاي بتهائي كه بايد مي شكستم

    اي خاطرات روزهاي گرم و شيرين

    ديگر مرا با خويشتن تنها گذاريد

    در اين غروب سرد دردانگيز پائيز

    با محنتي گنگ و غريبم واگذاريد

    اينك دريغا آرزوي نقش بر آب

    اينك نهال عاشقي بي برگ و بي بر

    در من،

    غم بيهودگيها مي زند موج

    در تو،

    غروري از توان من فزونتر

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:غرور,اندیشه,ارزو,شب,تار,پود,فریب,رشته,دریغ,غریب,موج,بی برگ,بیهوده,
  • زن

    از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت.
    فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد:چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟
    خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای ؟
    او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.

    باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
    باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
    باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از
    جایش بلند شد ناپدید شود.

    بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا
    قلب شکسته، درمان کند.
    و شش جفت دست داشته باشد.
    فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
    گفت:شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟
    خداوند پاسخ داد:فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته
    باشند.
    -این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

    خداوند سری تکان داد و فرمود:بله.
    یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید،
    از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.
    یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
    و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،
    بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.

    فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
    این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .
    خداوند فرمود:نمی شود !!
    چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است،
    تمام کنم.
    از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با
    یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

    فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
    اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .
    بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی
    که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .
    فرشته پرسید:فکر هم می تواند بکند ؟
    خداوند پاسخ داد:نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد
    .
    آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
    ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی
    زیادی مواد مصرف کرده اید.
    خداوند مخالفت کرد:آن که نشتی نیست، اشک است.
    فرشته پرسید:اشک دیگر چیست ؟
    خداوند گفت:اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی،
    تنهایی، سوگ و غرورش.
    فرشته متاثر شد.
    شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها
    واقعا" حیرت انگیزند.
    زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.

    همواره بچه ها را به دندان می کشند.
    سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
    بار زندگی را به دوش می کشند،
    ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
    وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.
    وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.
    وقتی خوشحالند گریه می کنند.
    و وقتی عصبانی اند می خندند.
    برای آنچه باور دارند می جنگند.

    در مقابل بی عدالتی می ایستند.
    وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.
    بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.
    برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.
    بدون قید و شرط دوست می دارند.

    وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی
    دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.
    در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.
    در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،
    با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.
    آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر
    برایشان مهم هستید.

    قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
    زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و
    بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
    کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان
    می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
    زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

    خداوند گفت:این مخلوق عظیم فقط یك عیب دارد
    فرشته پرسید:چه عیبی ؟
    خداوند گفت:قدر خودش را نمی داند

    javahermarket

    تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت

    کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.

    نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛ درخت‌ زیرلب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ وبی‌رهاورد برگردی. کاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست...

    مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.
    و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید.

    مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود... به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود.

    درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.

    درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

    درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت...

    دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ وپیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!

    درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم، و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست...

    javahermarket

    تنهایی

    چه احساس بدیه وقتی بخوای عشق و محبت رو از کسی گدایی کنی

    چه احساس بدیه که کسی رو که با تمام وجودت دوسش داری تو بغل یکی دیگه باشه

    چه احساس بدیه غرورت رو به خاطر یکی بشکنی بعد بفهمی که دوست نداره

    خیلی سخته که احساس تنهایی کنی ولی نخوای کسی بفهمه

    چه احساس بدیه حس کنی مثل دارویی، فقط وقت نیاز ازت استفاده کنند

    چه احساس بدیه که ناراحت باشی و کسی نفهمه که ناراحتی

    چه احساس بدیه وقتی که خودت نباشی

    چه احساس بدیه...

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:تنهایی,احساس,بغل,نیاز,خاطر,عشق,محبت,سخت,غرور,,
  • تقدیم به

    مادر دوستت دارم وتا ابد به تو محتاجم

    تا ابد دوستت دارم وبه تو محتاجم

    و همین لحظه این قدر اشک برای ریختن دارم که موهایت تر شود

    خودم را از تو دور کرده ام ، با این وجود توجه وعشق تو هنوز در دلم برپاست

    تو مامن و سرپناه من هستی

    که مرا از گزندها و آسیب ها حفظ می کنی

    من از دیوارها می گذرم و پرواز می کنم

    و تمام کارهایی را که باید ، انجام می دهم تا در پناه تو باشم

    شاید من یاغی وسرکش باشم

    اما می دانم حتی زمینی که بر روی آن ایستاده ام از عشق تو سرشار است

    من منتظر لبخند درخشان و پر غرور تو هستم ، مادر

    لبخندی که هر گره ای را باز می کند

    برای تمام لحظاتی که به خاطر من رنج کشیده ای متاسفم

    اما بعد از طوفان های کوچک

    این آرامش است که پا برجا خواهد ماند.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:یاغی,سرکش,سرشار,عشق,غرور,مادر,لبخند,رنج,گزند,اسیب,ارامش,طوفان,دیوار,پرواز,
  • مــــن و یــــــــاد تـــــو

    بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـت

    بسـاط گـــل بـه لـب دارم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟

    تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم

    سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت

    خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت

    چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت

    بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را

    چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟

    چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:مــــن و یــــــــاد تـــــو,غرور,دلنوشته,عاشقانه,شکوه,لبخند,پنهان,رویایی,لب,بساط,
  • مـــــــــــــرد است ديگر...

    مـــــــــــــرد است ديگر...

    گاهي تند ميشود گاهي عاشقانه ميگويد...

    مـــــــــــــرد است ديگر...

    غرورش آسمان و دلش درياست...

    تو چه ميداني ازبغض گلو گير کرده يک مـــــــــــــرد...

    تو چه ميداني که چشمانت دنياي او شده...

    تو چه ميداني از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟...

    مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد ميفهمد و مـــــــــــــرد

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:دلنشته,شعر,داستان,بغض,چشم,شبانه,خبر,غرور,عاشقانه,خبر,بالش,
  • این را بفــهم آدمیـــزاد!

    آدمیزاد....

    غرورش را خیلی دوست دارد،

    اگر داشته باشد،

    آن را از او نگیرید...

    حتی به امانت نبرید...

    ضربه ای هم نزنیدش،

    چه رسد به شکستن یا له کردن!

    آدمی غرورش را خیلی زیاد، شاید بیشتر از تمام داشته هایش، دوست می دارد؛

    حالا ببین اگر خودش، غرورش را به خاطر تو، نادیده بگیرد، چه قدر دوستت دارد!

    و این را بفهم آدمیزاد!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:دلنوشته,غرور,ندیده,قدر,شکستن,امانت,ادمیزاد,نادیده,خاطر,,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.ir

    یک نفس تا خدا

    بفــــــهــــــم ...

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا